خبرگزاری فارس_ کتایون حمیدی: خدا گَر زِ حکمت ببندد دری/ زِ رحمت گشاید درِ دیگری؛ چراغ دلت که روشن باشد، آن را به ریسمان الهی پیوند میزنی، دیگر تاریکی برایت مفهومی ندارد، حتی دنیا را از بیناها هم زیباتر میبینی، با چشم دلت زندگی را لمس میکنی و فرق تو با بیناها در دو حرف «نون» و «الف» خلاصه میشود.
برای درک یک نابینا کافی است چند دقیقه چشمانتان را ببندید؛ حتی تصورش هم سخت است که برای لحظهای غرق در تاریکی مطلق شوید.
توانایی تنها به دیدن و نگریستن نیست، گاهی دستهای توانا میتوانند کار صد چشم بینا را بکنند و در عالم امکان، تصویری از خواستن و توانستن را بیافرینند.
امروز به سراغ کسانی رفتهایم که نماد تلاش و امید هستند، انسانهایی که ثابت کردهاند با چشم ِ دل میتوان دنیا را بهتر و زیباتر از چشم ِ سر دید.
۱۷ کارگر روشندل در یک کارگاه تولید فرچه دلشان را به ریسمان الهی پیوند زدهاند و دستهای توانمندشان شده چشمانشان.
روایت آن ۱۷ نفر
۱۷نفر، ۱۷ حکایت انگیزشی، ۱۷ داستان زندگی متفاوت، این ۱۷ نفر قصه ما، هرچند روشندلاند اما به دهها حرفه و فن و هنر آراستهاند. برخی از آنها نابینا به دنیا آمدهاند و برخی دیگر در اثر یک حادثه بیناییاشان را از دست دادهاند.
عباس افتخاری مدیر این کارگاه میگوید: کارگاه فرچه بافی توسط مجمع خیریه تبریز در سال ۷۵ با هدف حمایت از روشندلان راهاندازی شد.
او به روزهای اول شروع به کار کارگاه اشاره کرده و میگوید: اوایل کارمان را با ۵ کارگر آغاز کردیم و بعد از اطلاعرسانی که انجام گرفت تعداد کارگران به ۳۰ نفر رسید که تاکنون چند نفر از آنها فوت و ۵ نفری هم بازنشسته شدهاند.
مدیر کارگاه فرچهبافی نابینایان تبریز ادامه میدهد: معلولان قشر آسیبپذیر جامعه هستند که اگر توجهی به آنها نشود قطعا با گوشهگیری و انزوا روبرو خواهند شد.
اشتغال با چشم دل
او توضیح میدهد: در این کارگاه انواع فرچهها در اندازههای ۳۰، ۴۰ و ۵۰ سانتیمتر بافته میشود و ظرفیت تولید سایر کالاها نیز وجود دارد که در صورت نیازسنجی میتوان انجام داد زیرا افراد نابینا توانایی انجام همه کارها را دارند.
افتخاری میگوید: نابینایان افراد بسیار باهوشی هستند و اگر امروز با شما صحبت کنند، یک ماه دیگر هم میتوانند اسم و صدای شما را تشخیص دهند از اینرو نیروی کار ما افراد بسیار کاربلد هستند و این کارگاه نیز با هدف هویت و شخصیتبخشی به این قشر تاسیس شده است تا همانند یک کارمند سر ساعت و با سرویس به سر کار آمده و بعد از انجام کار دوباره به خانههایشان برگردند.
به گفته وی هزینه ماهیانه این کارگاه ۳۰ میلیون تومان است و در حال حاضر ۱۷ نفر در این کارگاه کار میکنند که ظرفیت ارتقای آنها تا ۲۰ نفر هم وجود دارد.
اینجا را از چشم نابینایان ببین و وارد شو
پلههای کوچک و پیچ در پیچ ساختمان قدیمی در خیابان فلسطین تبریز را بالا میروم؛ صدای قهقهشان از طبقه پایین هم به گوش میرسد، به آرامی گام برمیدارم تا متوجه حضورم نشوند ولی همین که کنار دَر میرسم، یکی از آنها میگوید: اینجا را از چشم نابینایان ببین و وارد شو!
سلام کرده و اجازه میگیرم تا به روند انجام کارشان نگاه کنم و گفتوگوی کوتاهی هم انجام دهم.
درون شهرِ کوران، دردها دارم زِ بینایی
«درون شهرِ کوران، دردها دارم زِ بینایی»، این را یکی از روشندلانی که تختهها را با نوک انگشتانش حس کرده و سوراخ میکند، میگوید.
روی اولین صندلی کنار درب ورودی کارگاه نشسته، نامش حسین خلیلپور است. ۵۹ سال دارد و ۲۲ سالی میشود که با اپراتور دریل یا همان سوراخکن فرچه مشغول به کار است.
میگوید: «یک فرزند دارم و منتظرم تا بازنشستگیام حل شود، خدا را شاکر هستم که شرمنده زن و بچهام نشدهام زیرا به ما نابیناها هیچکس نگاه هم نمیکند چه برسد به اینکه کار پیشنهاد کند».
از او در خصوص شعری که گفت میپرسم که میگوید: «۳ ساله بودم که نابینا شدم، خدا ۳ سال به من فرصت داد تا در دوران کودکی دنیا را ببینم و مابقی عمرم را با چشم دل زندگی کنم؛ به نظرم آن سه سال هم برایم زیاد بود».
کارگاه امید
سمت راست کارگاه، سه میز بزرگی قرار دارد که روی هر کدام بخشی از کارهای تولید فرچه انجام میشود، در میز اول ابتدا موهای حیوانی رشته و شانه شده سیاه و قهوهای رنگ از هم جدا میشوند، سپس در میز دوم موهای قهوهای دور تختههای سوراخ شده و در میز سوم موهای سیاه در داخل سوراخهای فرچه با مهارت خاصی توسط روشندلان بافت میشوند. این فرایند به قدری دقیق و سریع صورت میگیرد که حتی یک فرد بینا، با تمرین متوالی هم نمیتواند با این مهارت آن را انجام دهد.
پیرمردی که کنار گیوتین نشسته است، توجهم را به خودجلب میکند؛ چشمهایش پشت عینک سیاهی پهلو گرفتهاند.
موهای شانه شده را لابلای تیغههای گیوتین میگذارد و در صدم ثانیه کارش را انجام میدهد. این کار به قدری حساس و خطرناک است که من نگران انگشتهای او هستم که مبادا لای گیوتین بماند، اما او هم مثل بقیه روشندلان به قدری در این کار مهارت دارد که با مشاهده کارش نگرانیام رفع میشود.
علی بقایی، ۶۲ سال دارد و به گفته خودش هیچ فرزندی ندارد. ۲۳ سالی میشود که در کارگاه فرچهبافی مشغول به کار است.
زندگی خوب دیدن نیست بلکه باید زندگی را لمس کرد
بیشتر سکوت میکند و جواب سوالهایم را با جملاتی کوتاه میدهد. آقای بقایی که در دو سالگی نابینا شده، میگوید: «زندگی را خوب دیدن به چشم نیست زیرا میتوان بدون چشم هم زندگی را لمس کرد و از آن لذت بُرد».
او نیز مانند بقیه همکارانش، دغدغه اش بازنشستگی و رفع مشکل بیمه است.
کارگاه به ما معلولین هویت داد
به سراغ جوانترین عضو این کارگاه میروم، در حال بافتن موهای قهوهای در داخل سوراخهای تعبیه شده است؛ پیمان اسدی ۲۹ ساله و کم بیناست. او از ۴ سال پیش در این مجموعه مشغول به کار شده و یکسالی است که ازدواج کرده، به گفته خودش همسرش نیز از معلولان توانمند است و لیسانس زبان انگلیسی دارد.
او از زحمات بهزیستی استان در هویتبخشی به معلولان تشکر کرده و از آنها میخواهد تا همانند سایر همکارانش مشکل پرداخت بیمهشان حل شود تا دیگر نگرانی از این بابت نداشته باشند.
ما نابیناها شما را نمیبینیم، ولی شما بیناها ما را میبینید؟
به سمت میز دوم میروم و بالای سر یکی از روشندلان میایستم و به سرعت دستهایش در بافت فرچه نگاه میکنم؛ بدون اینکه حرفی بزنم، متوجه حضورم میشود و با خنده میگوید: «ما نابیناها شما را نمیبینیم، آیا شما بیناها واقعا ما را میبینید؟».
حمید احمدی مادرزادی نابیناست و اکنون بیش از ۴۲ سال است که با این موضوع خو گرفته و معتقد است برای کسی که مادرزادی نابینا به دنیا آمده روشنایی صبح و تاریکی شب فرقی ندارد. او به “زلزله” این کارگاه معروف است و به قول همکارانش اگر یک روز نباشد، کارگاه سوت و کور میشود.
او میگوید: «دو دختر و یک همسر مهربان دارم که هیچ مشکلی ندارند، اخیرا هم خداوند یک نوه خوشگل به ما هدیه داده و زندگیمان را شیرینتر کرده است».
نامت را خبرنگار گذاشتی، پس آسمان را برایم توصیف کن
از آقای احمدی میخواهم تا دنیای خودش را برایم توصیف کند که لبخندی زده و میگوید: «شما که خبرنگار هستی و کارت نوشتن و توصیف شرایط است، آیا میتوانی آسمان را برایم توصیف کنی؟ اصلا میتوانی نعمتهایی را که داری برایم توصیف کنی؟ باور کنید شما بیناها هیچ وقت نمیتوانید به اندازه ما نابیناها ببینید و شاکر چیزهایی باشید که خدا به شما داده».
آقای احمدی همچنین از افتخار مداحی اهل بیت نیز برخوردار است و آن را با علاقه دنبال میکند.
او میگوید: «جانم به جانِ اهل بیت(ع) بند است و از همه میخواهم تا اهل بیت(ع) و مخصوصا امام حسین(ع) را از زندگیشان دور نکنند و هر چه از خدا میخواهند به دامن این عزیزان پناه ببرند».
او میگوید: «من از اول این دنیا را ندیده و با این موضوع کنار آمدهام و اصلا دلم هم نمیخواهد تا ببینم زیرا میدانم خدا به جای چشم، نعمتهای زیادی به من داده است که بقیه از آن محروم هستند».
او ادامه میدهد: «شاید من فقیر باشم ولی در کنار همسر، دو دختر، یک نوه و دامادم خیلی شاد هستم و از زندگیمان لذت میبریم».
خدا خواست تا یعقوب نبیند یک عمر، شهر بییار مگر ارزش دیدن دارد
آقای احمدی با این جمله صحبتهایش را به پایان میرساند: «خدا خواست تا یعقوب نبیند یک عمر، شهر بییار مگر ارزش دیدن دارد».
چشمام به مرد میانسالی میافتد که در اتاق تاریک و کوچک کنار کارگاه نشسته و به فکر عمیقی فرو رفته است. میدانم در اینجا نور معنایی ندارد ولی گویا حکایت او با بقیه متفاوت است که میخواهد از دنیای تاریک خود به اتاقی تاریک پناه ببرد.
سلام داده و با اجازه وارد اتاق میشوم، ناخودآگاه از سرجایش بلند شده و سرش را پایین میاندازد.
همان اول با متانت خاص و صدای ضعیفی میگوید که نمیتوانم خوب صحبت کنم و اگر مصاحبه بد شد، ببخشید.
به سختی میتوان جملاتش را تشخیص داد ولی تا جایی که متوجه شدم از ۲۰ سال پیش در بخش شانهزنی موهای فرچه مشغول به کار است. او هیچ خواستهای از مسوولان ندارد و از بهزیستی تشکر میکند که چنین شغلی برای او و همکارانش پیدا کرده است.
در این حال تلفن یکی از روشندلان زنگ میخورد. گوشی را جواب میدهد: سلام دخترم. به سمت او میروم، پشت خط صدای دختری به گوش میرسد که انگار دلش برای پدرش تنگ شده است.
منتظر میمانم تا صحبتهای پدری و دختریشان تمام شود ولی انگار حرفشان زیاد است. او که به حضور من در کنارش هم پی برده، با شوخی به دخترش میگوید که یک دختر خبرنگاری اینجا ایستاده که مثل تو خیلی حرف میزند!
یونس عطارزاده و متولد سال ۱۳۴۶ است و از دار دنیا فقط ۳ دختر دارد. او در ۱۸ سالگی نابینا شده است و به قول خودش از ۱۸ سالگی به بعد به صورت تک موتوره و با چشم دل دنیا را می بیند.
او میگوید: «من همیشه به دخترانم هم میگویم که نابینا آن کسی نیست که با عصای سفید در خیابان راه برود، بلکه نابینا کسی است که آنچه دارد را نمیبیند، من شاید در ۱۸ سالگی به ظاهر نابینا شدم ولی در واقع زمانی به من کور بگویید که دیگر داشتههایم را نبینم».
احد پور اقدم هم که به آچار فرانسه کارگاه مشهور است، میگوید: «مادرزادی کم بینا هستم و جداسازی موه های قهوه ای و سیاه فرچه را بر عهده دارم. بازاریابی و کارهای نطافت کارگاه را نیز من انجام می دهم».
در لیست تلفن خود ما را با پیشوند “کور” سیو نکنید
او از برخی نگاههای بد جامعه نسبت به معلولان و نابینایان هم گلایه میکند: «همکاران من افراد توانمند و باهوش هستند و انصاف نیست که یک لقب کور در پیشوند اسم آنها بگذارند و یا حتی نام آنها را در گوشی با این لقب سیو کنند».
به گوشهای از کارگاه رفته و نظارهگر میشوم، به جملاتی که گفتند و من شنیدم؛ به روحیه و امیدشان فکر میکنم و از درون به شکرانهای که به جا میآورند، غبطه میخورم.
پای صحبت هر کدامشان که مینشینی طوری رفتار میکنند که اصلا حس نمیکنی نابینا هستند.
اینجا پُر از روایت است، روایت آنهایی که با دلشان میبیند؛ اینجا خبری از زشتی دنیا نیست، اینجا سراسر امید و تلاش است. اینجا کارگاه امید است.
انتهای پیام/۶۰۰۲۷
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0